۲-۳-۳- دیدگاه مک کللند
مک کللند (۱۹۶۱) در زمینه انگیزه پیشرفت نظریه خود را در غالب فرضیه هایی به شرح زیر بیان کرده است:
- افراد از نظر درجه ای که پیشرفت را تجربه ای رضایت بخش تجربه میکنند با هم تفاوت دارند.
- افراد دارای نیاز به پیشرفت زیاد، در مقایسه با افرادی که نیاز کمتری دارند موقعیتهای مشتمل بر مخاطره متوسط را ترجیح میدهند زیرا در مخاطره اندک احساس پیشرفت کم است و در مخاطره زیاد ممکن است هیچ پیشرفتی حاصل نشود. همچنین این افراد موقعیت هایی که در آنها آگاهی از نتایج فراهم میشود را ترجیح میدهند زیرا مایل هستند بدانند که آیا به پیشرفت مورد نظر دست یافته اند یا خیر.
- افرادی که نیاز به پیشرفت دارند اغلب به حرفه ای بازرگان کارآفرین به عنوان حرفه ای مادام العمر جلب میشوند. یعنی بازرگانانی که به تاسیس و شکوفایی شرکتها مبادرت دارند این ویژگی به عنوان امری حیاتی در رشد اقتصادی مطرح است (مینر[۱]، ۱۹۸۵).
۲-۳-۴- نظریه دسی در زمینه انگیزش
دیدگاه دسی[۲] نسبت به انگیزش با این فرض اساسی شروع میشود که انسان موجودی فعال است و در محیط به شیوهای موثر عمل میکند تا نیازهای خود را ارضا کند. طبق این دیدگاه، انسان اراده دارد و آغاز کننده رفتار است. دسی نیز روی محرکهای روانشناختی که به رفتار نیرو و جهت میدهند تاکید زیادی دارد. هم نیازهایی که برای ارگانیسم ذاتی هستند و هم نیازهایی که بر اثر تعامل با محیط ایجاد میشوند، به رفتار نیرو میدهند. جهت رفتار نیز با فرایندهایی ارتباط پیدا میکند که فعالیتهای ارگانسیم را در جهت ارضا نیازها سازمان میدهند (رین برگ و انگسر[۳]، ۲۰۱۰).
[۱]. Miner
[۲]. Deci
[۳]. Rheinberg & Engeser