فصل دوم
بررسی منابع
۲-۱- مقدمه
اولین گام در هر تلاش فلسفی یا علمی، تعریف دقیق و شفاف مفاهیم مورد استفاده است. مانند بسیاری دیگر از نظریهها در روانشناسی، تعاریف و نظریههای کاملاً متفاوتی از معنا وجود دارد.
یکی از معروفترین تعاریف معناداری زندگی، توسط فرانکل، ارائه شده است. وی معتقد است هنگامی که انسان به فعالیتهای مورد علاقهاش میپردازد، با دیگران ملاقات میکند، به تماشای آثار ادبی، هنری میپردازد و یا به دامان طبیعت پناه میبرد وجود معنا را در خود احساس میکند. همچنین هنگامی که احساس میکند وجود و هستیاش به منبع لایزال پیوند خورده است و خود را متکی به چارچوبها و تکیه گاههای گسترده و قابل اتکایی مانند مذهب و فلسفهای که برای زندگیکردن انتخاب کرده است ،میبیند؛ معنا را در مییابد و آن را احساس میکند .
بعد از فرانکل، صاحبنظران دیگری معنا را تعریف کرده وجنبههای مختلف آن را مورد مطالعه قرار دادهاند . باتیستا و الموند زندگی معنادار را به عنوان یک فرایند باورهای فردی میدانند تا یک منبع نهایی از محتوای باورها. به اعتقاد این پژوهشگران، هرچه فرد به ارزشهای بیشتری باور داشته و متعهد باشد، احساس میکند که زندگیاش از معنای بیشتری برخوردار است. مجتعهد شبستری معتقد است زندگیهای معنادار گوناگون و متفاوتی میتواند وجود داشته باشد که زندگی مؤمنانه یکی از آنهاست.
بامیسر معتقد است هنگامی فرد میتواند احساس کند که از یک زندگی معنادار برخوردار است چهار نیاز او به معنا ارضاء شده باشد.این چهار نیاز عبارتند از ۱- هدفمندبودن زندگی ۲-احساس کارآمدی و کنترل۳-برخورداربودن از ارزشها که بتواند به وسیلهی آنها کنشهایش را توجیه کند ۴- وجود یک مبنای با ثبات و استوار برای داشتن نوعی حس مثبت خود ارزشمندی.
در یک برداشت کلی از این تعاریف میتوان دریافت که آنها در دو جنبه با هم اشتراک دارند)۱) معنا روشی کلی و عام از ارزیابی زندگی است و(۲)منجر به پایینآمدن سطح عواطف منفی (چون افسردگی و اضطراب)و کاهش خطر ابتلا به بیماری روانی میشود(فلدمن و اسنایدر،۲۰۰۵).
لینک بالا اشتباه است
:: بازدید از این مطلب : 434
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0