۲-۲-۴-۱ افسردگی از دیدگاه روان پویایی:
فروید عقیده داشت که فرد مبتلا به افسردگی یک وجدان یا فراخود تنبیهکننده قوی دارد. او براساس گناه که وجدان موجب آن میشود تأکید میورزد. پایه اغلب فرضیههای روانکاوی مربوط به افسرگی گزارش است که فروید در سال ۱۹۱۵ تحت عنوان عزا و مالیخولیا به رشته نگارش درآورده است. فروید مشاهده کرده بود که هر چند افسرگی غالباً توسط یک فقدان آشکار میشود با وجود این میان واکنشهای عزای عادی و واکنشهای مرضی تفاوت وجود دارد. بنابر نظریه فروید، افسردگی واکنشی است نسبت به فقدان که با احساس گناه همراه است این احساس منجر به درون فنکنی موضوع از دست رفته و احساس دشمنی نسبت به خود میشود اکثر نظام بندیهای روانپویایی و محور تاریخچه روابط بین فردی و شخصی که او در کودکی بیشترین وابستگی را به وی داشته است (معمولاً مادر) دور میزند (یوسف زاده،۱۳۹۰،ص۱۰).
۲-۲-۴-۲ افسردگی از دیدگاه رفتارگرایان:
رفتار گرایان[۱] طبق سنت، افسردگی را با فقدان تقویتها همراه دانسته اند بهنظر آنها شخصی که خود را از تقویتهای مثبت چه جسمی و چه اجتماعی محروم میبیند افسرده میشود و این امر افت فعالیت را بهدنبال میآورد که خود منجر به کاهش جدیدی در میزان تقویتها میشود. این تسلسلها همچنان ادامه مییابد تا جائیکه بیمار افسرده خود را در یک دور باطل محصور احساس میکند.
از دیدگاه دیگر، نظریه رفتارگرا «نتیجه پیشبینی شده» را مورد بررسی قرار میدهد یعنی اینکه فرد در چه حدی خود را قادر به هدایت امکانات تقویمی مطلوب میبیند. نریه موسوم پیگیری مسیر با امکانات پاسخ، افسردگی را از این طریق توجیه میکند که شخص خود را در محیط تسلط نیروهای خارجی احساس میکند (انسانها یا نیروهای محیط زیست) یا خیال نمیکند که خود تنها مسئول رضایتهایی است که بدست میآورد (امانت،۱۳۶۸، ص۲۴).
[۱] Behaviorists