۲-۲-۴ تعاریف و نظریههای افسردگی
افسردگی این اصطلاح بسیار وسیع و تا حدودی مبهم است. برای شخص عادی حالتی مشخص با غمگینی و گرفتگی و بیحوصلگی و برای پزشک گروه وسیعی از اختلالات خلقی با زیر شاخههای متعدد را تداعی میکند. خصوصیات اصلی و مرکزی حالات افسرگی کاهش عمیق میل به فعالیتهای لذت بخش روزمره، مثل معاشرت تفریح ورزش، غذا و روابط جنسی است. این ناتوانی برای کسب لذت حالتی نافذ و پایا دارد بهطور کلی شدت افسردگی بستگی به تعداد علائم و درجه نفوذ آنها دارد. در خفیفترین شکل، ممکن است فقط معدودی از علائم اساسی وجود داشته باشد. مهمترین علامت افسردگی همین ناتوانی در کسب لذت از چیزهائی است که قبلاً برای شخص لذت بخش بوده است.
غذا برای شخص بیطعم، فعالیت جنسی بدون لذت، شغل خسته کنند و معاشرتهای پرمعنی پیشین پوچ و بی معنی میگردد. غمگینی یکی از خصوصیات افسردگی است. معهذا در تمام انواع آن جزئی از علائم بیماری نسبت بیمار ممکن است بهجای غمگینی از گیجی و اضطراب و عدم تمرکز فکری شکایت داشته باشد. احساس درماندگی میل به خود ملامتگری کاهش اعتماد بنفس از شایعترین علائم افسرگی است کندی روانی- حرکتی یا برعکس آن تحرک و آشفتگی ممکن است یکی از تظاهرات افسردگی باشد (یوسف زاده،۱۳۹۰،ص۳۰).
بی خوابی بهخصوص بیخوابی آخر شب علامت جمعی است. بیاشتهائی و کاهش وزن نیز از علائم عمده افسرگی شمرده میشوند. تغییرات شبانهروزی خلق به صورت شدت یافتن علائم بههنگام صبح بارز است شکایتهای مبهم از سردرد، کمردرد، یبوست، بدون علت آشکار گاهی با افسردگی رابطه دارد. وجود افکار انتحاری تکرار شونده نیز در میان مهمترین علائم افسردگی بوده مستلزم توجه جبری است (پورافکاری،۱۳۷۳،ص۶۷).
دو مشخصه اساسی افسردگی ناامیدی و غمگینی است فرد رکود وحشتناکی را در خود احساس میکند نمیتواند تصمیم بگیرد اغلب افسردگی با غمگینی اشتباه میشود در حالیکه غمگینی وقتی است که برای فرد موقعیتی به پیش میآید که موجب غمگینی او شود ولی این حالت روانی با هم شدن بنیه معنوی فرد همراه نیست اما در افسردگی کیفیت خلق در شخص تأثیر عمیق گذاشته و ادراک او را از خودش و محیط اطرافش دگرگون میکند (بیرجندی،۱۳۶۴،ص۷۰).
میلر[۱] میگوید: افسردگی مانند فقر همیشه با ما است، همه ما معنی غم و افسرگی را میدانیم چرا که گاه و بیگاه دچار رنج شدهایم. نومیدی در عشق مرگ والدین و سانحه شکست در شغل و بسیاری از مسائل دیگر باعث اندهگینی مردم شده است که در بیماری افسردگی نیز نقطه شروع با همین موارد است. متخصصان بالینی از دیرباز به رابطه بین حوادث زندگی و مشکلات آن به ابتلا به بیماری افسردگی پی بردهاند (فروگات، به نقل از فیروزبخت،۱۳۸۷، ص۲۰۲).
افسردگی بیماری ناامیدی، دامنگیر قرن اخیر که افراد زیادی از انسانها را در زبانه آتش خود میگذارد افرادیکه نه خود دانستند که بیمارند و نه کسی توانست از غم و درد آنها آگاهی یابد.
سالیون[۲] معتقد است: که افسردگی یک فرآیند مخرب است که همه انگیزههای برقراری روابط سازنده با دیگران را قطع کرده و تنها شرایط مخرب را باقی میگذارد.
افسردگان بیعلاقگی به زندگی را عمومیت میدهد و از تراشیدن ریش خودداری میکنند و به آرایشگاه نمیروند، ناخنهای خود را تمیز نمیکنند، مسواک نمیزنند، حمام نمیگیرند و به سر وضع خود توجهی نمیکنند و با ادامه این وضع احساس تنفر مردم را نسبت به خود برمیانگیزند (قراچه داغی، ۱۳۶۶، ص۵۹).
جورج کلی[۳]: افسردگی را شکست در ساختمان شخصیتی میداند که منجر به احساس شکست و گناه و خصومت و پرخاشگری در شخص میشود پرفسور آرون- تی بک در کتاب «عشق هرز کافی نیست» میگوید: بخش عمدهای از زندگی حرفهای من به مطالعه نقش اندیشه در اضطراب و افسردگی و اختلالات ناشی از هراس گذشته است. سالهای متمادی گروه کثیری از زوجهای پریشان را درمان کرده ام. دریافتم که آنان نیز مانند سایر بیماران افسرده و مضطرب گرفتار اختلال شناختی هستند، با آن که شدت افسردگی بهحدی نبوده که به روان درمانی بهخصوص نیاز باشد اغلب آنها ناخشنود به هیجان آمده و عصبی بودند. آنها هم مانند بیماران من بیشتر به اشکالات زندگی توجه داشتند، نقاط قوت و مثبت را یا نمیدیدند و یا عمداً از دیدن آن میگریختند (قراچه داغی،۱۳۶۹،ص۲۴).
[۱] Miller
[۲] Salioun
[۳] Gorge Kely